-
ﺑﯽ ﺣساب ﻧﯿﺴﺖ ...
یکشنبه 9 اسفند 1394 23:55
ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺘﯽ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ... ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺳﯿﺪ ... ﺑﻪ ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ... ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ... ﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ کرد ... ﻭ ﺑﺎ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺳﭙﺮﺩﺷﺎﻥ ... ﻃﺒﯿﻌﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ... ﻫﺮ ﺣﻀﻮﺭﯼ، ﺳﺎﯾﻪ ﺍﯼ ... ﻫﺮ ﺻﺪﺍﯾﯽ، ﭘﮋﻭﺍﮐﯽ ... ﻫﺮ ﺯﻫﺮﯼ، ﭘﺎﺩﺯﻫﺮﯼ ... ﻭ ﻫﺮ ﻋﻤﻠﯽ، ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤلی ﺩﺍﺭﺩ ... ﺑﺎﯾﺪ ﮔﺬﺷﺖ ... ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ... ﺁﺭﺍﻡ ﺑﻮﺩ ... ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ...
-
نیایش آدینه ...
جمعه 7 اسفند 1394 03:00
مهربانا ... رهایم کن ... از تمنای محبوب شدن ... از تمنای ستایش شدن ... از تمنای احترام ... از تمنای تعریف و تمجید دیگران ... از تمنای ترجیح من بر دیگران ... از تمنای به حساب آمدن ... از تمنای تایید شدن ... از تمنای شهرت ... خدایا ... رهایم کن ... از ترس تحقیر شدن ... از ترس توهین شدن ... از ترس سرزنش شدن ... از ترس...
-
آدمک ...
پنجشنبه 6 اسفند 1394 02:20
آدمک آخـــــــــــــر دنیاست بخنــد ... آدمک مــرگ همین جاست بخنــد ... دست خطـی که تو را عاشق کرد ... شوخــــــــی کاغـذی ماست بخند ... آدمــک بچه نشی گریـــــــــه کنی ... کــــــــــــل دنیا سراب است بخنــد ... آن خدایـــــی که بزرگش خواندی ... بخـــــــــدا مثل تو تنهاست بخنــد ......
-
راز ماندن ...
سهشنبه 4 اسفند 1394 01:50
کوه پرسید ز رود، زیر این سقف کبود، راز ماندن در چیست؟ گفت: در رفتن من ... کوه پرسید: و من؟ گفت در ماندن تو ... بلبلی گفت: و من؟ خنده ای کرد و گفت در غزلخوانی تو ... وای از آن آبادی که در آن کوه رود ... رود مرداب شود ... و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر ... من و تو، بلبل و کوه و رودیم ... راز...
-
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ...
دوشنبه 3 اسفند 1394 02:20
بالا رفتن سن حتمی است ... اما اینکه روح تو پیر شود ... بستگی به خودت دارد ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ... ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ... ﻣﺒﺎﺩﺍ ... ﻣبادا ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ دوست من ... پایان آدمیزاد ... نه از دست دادن معشوق است ... نه رفتن یار ... نه تنهایی ... هیچکدام پایان آدمی نیست...
-
چه جالب ...
شنبه 1 اسفند 1394 22:20
چه جالــــب اســت ... نـــاز را می کشیــم ... آه را می کشیــــــم ... انتظار را می کشیـم ... فریـاد را می کشیـم ... درد را می کشیــــم ... ولی بعــد از این همه ســال، ... آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم " از هر آنچه آزارمان میدهــد" ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آبجی مهربانم...
-
نیایش آدینه ...
جمعه 23 بهمن 1394 15:20
مهربانا ... گذاشتن و گذشتن سخت است ... کـــــــــــلام تو بودن دشوار است ... دیـدن و دل نبستن سخت است ... آســـــــان بودن دشــــــوار است ... خــدایـا ... سخت است ... آسـانش کن ... آن نیستم که باید باشم ... آنـــم کن ... مهربانم ... امتحانم نکن ... قدرت یقینـم را زیاد کن ... قدرت درکــم را زیاد کن ... آرام دل هـــا...
-
کوچک اما بزرگ ...
پنجشنبه 22 بهمن 1394 13:40
استاد پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟ کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.» به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد،...
-
مهربان بمان ...
سهشنبه 20 بهمن 1394 03:00
ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩ, ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺳﺎﻝ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ... ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ... ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧمی کنم ... می میرﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ نمی بینم ... ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﭼﻨﺪ ﮐﻠﯿﺴﺎ ﻣﻌﺒﺪ ﻭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ می دیدﻡ ... ﻭ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﯽ...
-
رسیدن ...
دوشنبه 19 بهمن 1394 02:45
گاه می رویم تا برسیــم ... کجـــایش را نمیدانیـــــم ... فقط می رویم تا برسیـم ... بی خبر از آن که همیشه رفتـن راه رسیدن نیست ... گاه برای رسیدن باید نرفت باید ایستاد و نگریست ... باید دید، ... شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کنـد ... بایـد ایـستاد و نگــریسـت به مسیـــر طی شــــده ... گاه رسیده ای و نمی دانی...
-
آن روزها ...
شنبه 17 بهمن 1394 03:25
می خواهم به گذشته ها زنگ بزنم ... به آن روزها ... به دل های بزرگ ... به محل کار پدرم ... به جوانی مادرم ... به کوچه هاى کودکى ... به هم بازیهاى بچگى ... می خواهم زنگ بزنم ... به دوچرخه خسته ام ... به مسیر مدرسه ام ... که خنده های مرا فراموش کرده ... به نیمکت های پر از یادگاری ... به زنگ هاى تفریح مدرسه ... به زمستانی...
-
رهایشان کنید ...
پنجشنبه 15 بهمن 1394 03:15
غم ها ارزش جنگیدن ندارند ... رهایشان کنید ... غمها آنقدر خسته اند ... که با کمترین بی توجهی، از پا در می آیند ... برای شادی بغل باز کنید ... و با امید زندگی کنید ... به لبخندتان اجازه دهید، تا دنیایتان را تغییر دهد ... ولی به دنیایتان اجازه ندهید که لبخندتان را تغییر دهد ... "شاد باشید و بخندید"...
-
حکایت زندگی ...
سهشنبه 13 بهمن 1394 03:00
آرام باش عزیزم آرام باش ... حکایت دریاست زندگی ... گاهی درخشش آفتاب ... برق و بوی نمک ... ترشح شادمانی ... گاهی هم فرو می رویم ... چشم های مان را می بندیم ... همه جا تاریکی است ... آرام باش عزیزم ... آرام باش ... دوباره سر از آب بیرون می آوریم ... و تلالو آفتاب را می بینیم ... زیر بوته یی از برف ... که این دفعه ......
-
ﺁﺩﻡ ﺑﺮﻓﯽ ...
یکشنبه 11 بهمن 1394 23:45
مهربانا ... ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﻔﺮﺳﺘﻲ؟ ﺑﺮﻓﻲ که ﺑﺮﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ... ﺑﺮﻓﻲ که ﺑﻨﺸﻴﻨﺪ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ... ﺁﻧﻘﺪﺭکه ﺑﺸﻮﺩ "ﺁﺩﻡ" ﺳﺎﺧﺖ ... ﻓﻘﻂ ﺁﺩﻡ ... ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﻓﻲ ... ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﺎکت ﻭ ﻳﺨﻲ ... ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﻳﻴﻦ، ... ﺑﻲ ﭘﺮﻭﺍ ﻭ ﺑﻲ ﻭﺍﻫﻤﻪ، ... "ﺑﻪ ﺳﺎدگی ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻧﺪ" ... ﺣﺘﻲ ﺍﺯ ﺗﻮ ... ﺩﻝ ﻣﻲ شکنند، ... ﺯﺧﻢ ﻣﻲ...
-
جبر یا اختیار ...
شنبه 10 بهمن 1394 02:30
پرسیدند: زندگی به ''جبر'' است یا به ''اختیار''؟ پاسخ داد: امروز را به ''اختیار'' است ... تا چه بکارم ... اما فردا ''جبر'' است ... چرا که به ''اجبار'' باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به ''اختیار'' کاشته ام ... حباب ها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند ... "افکار امروز" نقش مهمی در "فردای تو دارد"...
-
زندگی ست دیگر ...
پنجشنبه 8 بهمن 1394 03:15
زندگی ست دیگر ... همیشه که همه رنگهایش جور نیست ... همه سازهایش کوک نیست ... باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ... حتی با ناکوک ترین ناکوکش ... اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن ... حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد ... به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ... به این سالها که به...
-
برای خودت زندگی کن ...
چهارشنبه 7 بهمن 1394 03:30
گاهی برای خودت زندگی کن ... هستند افرادی که ... در هر صورت قضاوت می کنند ... و می گویند آن چه که روی دلشان نشسته است ... آن ها هم این گونه آرام می شوند ... نمی دانم چه رنگی هستند ... اما تو سبز باش ... ار آنها بگذر, ... رهایشان کن ... تنها به خاطر خودت که لایق آرامشی ... و یادت باشد ... لحظه ها ... تنها مهاجرانی هستند...
-
رها کن ...
دوشنبه 5 بهمن 1394 03:15
رهایی و آزادی از بند ها را ... اگر تمام بیابانها را طی کنی ... اگر سراسر دریاها را شنا کنی ... اگر فراز آسمانها را پرواز کنی ... اگر همه قلّهها را به زیر پا گذاری ... اگر تا ابد دور کعبه بچرخی ... هرچه بگردی، کمتر خواهی یافت ... رها کن ... گاهی در چک چک قطره آبی ... در گلبرگ نسترنی ... در بال زدن شاهپرکی ... در...
-
خوب بنواز ...
یکشنبه 4 بهمن 1394 03:10
ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﯼ ... بزﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ ... ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ... ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻫﺎ، ﻣﯽ ﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ... ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ ... ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻨﻮﺍﺯی که ﺗﺎ آﺧﺮ ﺍﺯ این ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ ... پس ... بنواز ... خوب بنواز ......
-
گل زندگی ...
شنبه 3 بهمن 1394 02:50
گل اگر خار نداشت ... دل اگر بی غم بود ... اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود ... زندگی، عشق، اسارت، قهر، آشتی، هم بی معنا بود ... زندگی با همه وسعت خویش ... محفل ساکت غم خوردن نیست ... حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست ... اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست ... زندگی جنبش جاری شدن است ... زندگی کوشش و راهی شدن است ... از...
-
آغاز ...
چهارشنبه 30 دی 1394 03:30
کبوتر نامه رسان، به پرواز در می آید ... و باز می گردد ... ناامید یا امیدوار ... داستان امروز را به خاطر بسپار ... اما به دل نگیر ... و از آن گذر کن ... اشک هایت را پاک کن ... و با همان چشمان غمناک ... لبخند بزن ... هر روز از نو آغاز می شود ... هر روز زیبـا آغاز می شود ......
-
گاهی به آسمان نگاه کن ...
سهشنبه 29 دی 1394 03:20
گاهی به آسمان نگاه کن ... شاید ... در پنهان، بهشت را پشت ابری دیدی ... یا آن شــاپـرک را ... که چه سبک بال پرواز می کند ... و نقش بال هایش ... که چه زیباست ... و رفتنــش بر مــوج باد زیباتر ... یا یــک ستــاره ... که عمری ست می سوزد ... تا چشم تو را جلب کند ... در شبی تار که دلتنــگ خیره به آســمان شدی ... چشمکی در...
-
تاس زندگی ...
دوشنبه 28 دی 1394 03:20
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ... گاهی نمیشود که نمیشود ... گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ... گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود ... گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست ... گاهی تمام شهر گدای تو میشود ... ... پس بمان و بدان که زندگی تاس خوب آوردن نیست ... تاس بد را خوب بازی کردن است ......
-
گذشت زمان ...
یکشنبه 27 دی 1394 03:00
گذشت زمان برای آن ها که منتظر میمانند بسیار کند ... بر آن ها که می هراسند بسیار تند ... بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه ... بر آن ها که زانوی غم بغل می گیرند بسیار طولانی ... می گذرد ... اما بر آنان که عشق می ورزند زمان را آغاز و پایان نیست ......
-
تو مهربان باش …
شنبه 26 دی 1394 02:45
تو مهربان باش … بگذار بگویند ساده است … فراموشکار است … زود میبخشد … سالهاست دیگر کسی در این سرزمین ساده نیست ... از همان وقتی که دیوار کاهگلی رفت و آجر و سنگ آمد ... از همان وقتی که ایوان شد بالکن ... خانه شد لانه ... دل شد گل ... و کم کم ... انسان شد صرفاً موجودی برای رفع نیاز های خود ... اما تو تغییر نکن ... تو باش...
-
سلطان دل ...
چهارشنبه 23 دی 1394 02:25
مهربانترین ها گفته اند: سلطان دلها باش، اما دل نشکن ... بزار همه عاشقت باشن، اما تو عاشق یکی باش ... پله بساز اما از کسی بالا نرو ... دورت رو شلوغ کن، اما تو شلوغیا خودتو گم نکن ... طلا باش اما خاکی ... ... پس یادمان باشد اینگونه باشیم ... بی توقع: مهربانی را بکاریم ... بالای هر زمینی ... و زیر هر آسمانی ... اگر جای...
-
دعا ...
سهشنبه 22 دی 1394 02:30
دعا میکنم برای تو ... برای خودم ... برای همه مان ... کسی چه میداند ... شاید خدا دسته جمعی ... نگاه مان کرد ... دعا میکنم ... برای دل هایمان ... برای چشم هایمان ... برای گریه و خنده هایمان ... مهربان خدای من ... میدانم که تا آسمان راهی نیست ... ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است ... خودت دست دل مان را بگیر ... و آسمانی...
-
گاهی ...
دوشنبه 21 دی 1394 02:40
گاهی لازم است کوتاه بیایی ... گاهی نمیتوان بخشید و گذشت ... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد ... گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری ... گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی ... گاهی باید سکوت کرد، سکوت ... گاهی هم فریاد چاره ماست ... فریادی در تنهایی برای عبور از خستگی ... و بعد لبخند بزن ... به خودت ... به آسمان...
-
چه آموختم؟ ...
یکشنبه 20 دی 1394 02:40
آموختم که: زندگی سخت دشوار است ... اما من از او سخت ترم ... آموختم که: فرصتها هیچگاه از بین نمیروند ... بلکه شخص دیگری فرصت از دست رفته را تصاحب میکند ... آموختم که: چشم پوشی از حقایق واقعیت آنها را تغیر نمیدهد ... آموختم که: تنها کسی که مرا در زندگی شاد میکند ... کسی است که به من میگوید: تو مرا شاد کردی ... آموختم...
-
زندگی باید کرد ...
شنبه 19 دی 1394 01:20
زندگی باید کرد ... گاه با یک گل سرخ ... گاه با یک دل تنگ ... گاه باید رویید در پس این باران ... گاه باید خندید بر غمی بی پایان ... زندگی را نفسی ارزش غم خورن نیست ... و دلم بس تنگ است ... بی خیالی سپر هر درد است ... باز هم می خندم ... آنقدر می خندم که غم از رو برود ......