اوّلین صبح بعد از عروسى، عروس و داماد جوان با هم توافق کردند که آن روز در خانه را به روى هیچکس باز نکنند.
زن و شوهر (عروس و داماد) نگاهى به همدیگر انداختند، اما چون از قبل توافق کرده بودند، هیچکدام در را باز نکردند.
با عجله راه می رفتم، ...
که محکم به چیزی خوردم! ...
"آدم" بود ...
منتظر بودم پرخاش کند، ...
لبخندی زد و رفت! ...
زندگی را رودی ببین که بر بستر لحظه ی حال جاریست ...
نه کنجکاو باش و نه نگران ...
جدیش نگیر, ...
رها کن و بگذر ...
چه زیبا گفت نیما یوشیج:
هرگز منتظر "فرداى خیالى" نباش ...
سهمت را از "شادى زندگى" همین امروز بگیر ...
صدای یک پرواز …
فرود یک فرشته …
آغاز یک معراج …
و شروع یک زندگی …
تولدت مبارک آبجی گلم …
ادامه مطلب ...