استاد پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس میخواهی؟
کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»
ادامه مطلب ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺣﯿﻒ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﻭ ﻏﻮﺍﺻﯽ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧمی کنم ...
می میرﻡ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﻣﺎﻩ نمی بینم ...
فقط می رویم تا برسیـم ...
گاه برای رسیدن باید نرفت باید ایستاد و نگریست ...
ادامه مطلب ...
رهایشان کنید ...
که با کمترین بی توجهی، از پا در می آیند ...
ادامه مطلب ...
حکایت دریاست زندگی ...
گاهی درخشش آفتاب ...
برق و بوی نمک ...
ترشح شادمانی ...
گاهی هم فرو می رویم ...
چشم های مان را می بندیم ...
همه جا تاریکی است ...
ادامه مطلب ...