ای کاش بی هیچ کلامی ،باهم همراه میشدیم .
ودست به دست پرستوهای مهاجر تا فراسوی ناکجا آباد زندگی پرواز میکردیم.
ای کاش با طنین آوای ملکوتی اذان ،ذره ای دلهایمان میلرزید....
دستهایمان رابلند میکردیم،
و
درپیشگاه معشوق همه جاودان ،
طلب عمر و نیاز میکردیم .
ای کاش به جای اینکه در برابر گریه های کودکی مظلوم ،انگشت تعجب و حیرت به دهان بگیریم ،
ذره ای عشق ،
قطره ای مهربانی ،
وکمی محبت و عاطفه ،
در دستهایمان می گذاشتیم و تقدیمش میکردیم .
ای کاش همان تکه نانی را که داشتیم با هم قسمت میکردیم .
سهمی از آن تو و سهمی برای من .
و به جای سالهادور از هم ،
در برابر لحظه ای جدایی تاب نمی آوردیم .
ای کاش زمانی که باران می بارید ،
قطره های باران ،دلهای مسدود شده و غبار گرفته مان را جلا میداد...
و به وسعت آسمان آبی آن را ،
پاک و روشن میکرد ....
داداش عزیزم ...
امیدوارم دلت همچنان پاک و روشن بماند ...
بسیار زیبا ...
ممنونم آبجی گلم ...